دیگر بس است
بگذار با گیوه هایم سنگ لاخ ها را طی کنم
کفشان تو اندازه ی پاهای من نیست
دیگر بس است
بگذار در حسرت بسوزم ، سینه ام را غَی کنم
اشک های تمساحت برایم مرهمی نیست
دیگر بس است
بگذار بر امواج غم معراج تنهایی شوم
آغوش سرد تو برایم ساحلی نیست
دیگر بس است
بگذار بارانی شوم بر گونه ام سیلاب ها جاری کنم
دستان بی مهرت حریف گریه هایم نیست
دیگر بس است
بگذار نقاره زنان جام سوکت را پر کنم
آواز مینایت برایم قارقاری بیش نیست
دیگر بس است
غَی : جایگاهی در جهنم
شاعر : روح اله دهنوی