غزلی تازه ولی قافیه اش بد شده است
قلمم باز به این کار مردد شده است
ترس دارد بنویسد! غزل آتش گیرد
چون که دلسوختگی بیشتر از حد شده است
غزلم سوخت دلم سوخت کمی راه بیا
حرف دل نیست فقط قافیه ممتد شده است
خوب فهمید چه گفتم ! چه نوشتم! با بغض
انکه از کوچهء معشوقهء ما رد شده است
جگرم سوخت ولی آه کشیدن ممنوع
بغض در راه گلو آمده و سد شده است
رفت اما به دلم خاطره ها چنگ زده
چون که در خاطرِ من خاطره اش "ادد" شده است
چشم در راه! شب و روز به راهِ سفرش
فکر و ذکرم همه دم کاش بیاید شده است
دلِ من خوش که دلش پیش من اینجا مانده
گفت عاشق شده است! وای که شاید شده است
سعیدمشفقی"راشا"
جهت ورود به دفتر شعر سعید مشفقی اینجا کلیک کنید