دم دمای غروب و دلم خسته
کنار پنجره ی کلبه ایستاده
خیره به تارهای عنکبوت کنج تاقچه
گویا که به هر رشته حکایتی نهفته
سیر و سفری به کوی خویش ، آهسته
هر جا که نگارم ، آه ، به آهی سوخته
در کوچه پس کوچه های دفتر کهنه
بغضی است که بر لوح دلم بنشسته
شاید که حصار آه را بشکسته
از روزنه ی امید بگذشته
تاریکی ی فردای مرا پیموده
گَرد و غُبَر شیشه ی احساسمو شسته
محتاج نوازش قریبی دلسوخته
انگار که تنها و غریب است ، کمی افسرده
فریاد زدم که آی غریب خسته
همت بنما که تار و پودم سوخته
زیبا چه تبسمی ، نه ، خنده!!
همت تو نما تو این غروب جمعه
شاعر : روح اله دهنوی
جهت ورود به دفتر شعر روح اله دهنوی اینجا کلیک کنید